loading...
وبلاگ صبا چت|چت صبا
omidoo بازدید : 13 دوشنبه 19 فروردین 1392 نظرات (0)

شاعر : منصور اوجی

آنجا، جایی بود مثل گندم زار
آنجا، چیزی بود مثل یال است.
.....
اینجا، عصر
اینجا، او به یاد صبح و سبز
اینجا او به یاد اسب و تاخت.
.....
اینجا، او نشسته ساعت هاست
و شعر شکفته ای که بر لب هایش.
شاعری
شاعری را
هر چند هزار شرط نوشته بر کاغذ است و
هزار و یک شرط نانوشته در ذهن.
....
شاعری را اما شرط نخست
حضور شاعرانگی ست در رگ، رگ جان و
حضور در جهان
و برگرفتن قلم و
گذاشتن بر کاغذ.
....
بر کاغذی سفید.
سفارش
عشق، زیبا می خواهد ما را
مرگ، زشت.
....
پس به رویا
به بیداری
و به کابوس-
شاعر، قلمی با خود داشته باش!
و به همیشه و همه جا
که حسرت ها بر دلم گذاشته اند
شعر هایی که بر ذهن و زبانم گذشته اند
و بر کاغذ، هرگز.

 

گیج

شاعر : عباس صفاری

هر بار که آمده ای
آخرین بار بوده است
و هربار که رفته ای اولین بار
فردا تو را
برای اولین بار خواهم دید
همانطور که دیروز
برای آخرین بار دیدمت
شاید امروز نیز صدایت
که بارش شیرین توت
بر پرده کتای است
دهانم را آب بیندازد
ماه نیستی
تا در قاب نقره ای ات
هر بار که نو می شوی
حکایتی کهن باشد
افتاده به جان من
آغوش شعله وری هستی
که در چشم بر هم زدنی
کن فیکون می کنی مرا
و هر بار که رفتنم را
از پاگرد پلکان
تماشا می کنی
مانند قزل آلای نگون بختی
که یک عقاب تیز چنگ
از رودخانه قاپیده باشد
گیجم و نمیدانم
چه بر سرم آمده است.

 

خطی از پوست پرده بر میدارد

شاعر : گروس عبدالملکیان

غذا به شکل احمقانه ای ما را سیر می کند
لیوان از دست هایم افتاد و
هزار لحظه شد.
همیشه چیزی کسی باید بمیرد
که این فیلم طرفدارانش را از دست ندهد
گفتند چیزی نیست چیزی نیست
من اما طوری تنها بودم
که ماندنم همه را تنها می کرد
در خیابان
استخوان ها راه می روند
گوشت ها راه می روند
کت و شلوار ها راه می روند
در مغازه کسی دارد استخوانی را
با ساطور نصف میکند
خیابان زوزه می کشد
سگی روحم را به دندان گرفته
می دود
در پاییز درختان را حرص می کنند
انگشت های اضافه را حرص می کنند
پاییز
در اتاق های سیمانی دربسته قرمز تر است
شهر در حاشیه سرد است
متن از خطر زدن خونی ست
از متن از حاشیه از کاغذ
بیرون افتاده ام
و ماهی مرده ای دارد
رودخانه را با خود می برد

 

ایست گاه

شاعر : آرش نصرت اللهی

نامم آب است
از ناودان آمده ام
و خانه ام گودی کوچکی است در ایست گاه
صبح گاه
چکمه ی سربازان، خوابم را می درد
سربازان
سر در قلاه های جنگ
مادران
رودهای ریخته در من
من بزرگ می شوم
و عکس هواپیماهای جنگی جا می شود در من
در من ابدیت دریده ی آسمان
در من سر خمیده بید، در باد
آغوشت گشوده تر
گودی کوچک من!
که ماه نیمه برهنه آورده ام
با زمینه ی شب
بر می گردند
چکمه بر گردن
قلاده در دست
سربازانی که نامم را به یاد نمی آورند!

 

هیچ مایه

شاعر : علی عبداللهی

پهنه ای
بی افق
جاده ای
نکوبیده
به ناکجا
یورش نقطه های سیاه
بر زمینه ی فیروزه و یشم
یا کمینه گی سفید
که هرچه پیش می رود
به هیچ
نمی رسد حتا
تا گمان کنیم
بر بوم
چیزی
رخ می دهد.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 41
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 21
  • بازدید سال : 93
  • بازدید کلی : 1,357
  • کدهای اختصاصی

    صفحات پاپ آپ